جدول جو
جدول جو

معنی پی گم کردن - جستجوی لغت در جدول جو

پی گم کردن
رد پای کسی را گم کردن، رد و اثر چیزی را گم کردن
تصویری از پی گم کردن
تصویر پی گم کردن
فرهنگ فارسی عمید
پی گم کردن
(هََ)
ایز گم کردن. رد اثر. پوشیدن اثر پای:
چرا مرکبم را نیفتاد سم
چرا پی نکردم درین راه گم.
نظامی.
گم کرد پی از میان ایشان
میرفت چو ابر دل پریشان.
نظامی.
صلح پی گم کند چنانکه ازو
نتوان یافت در جهان آثار.
عمادی شهریاری.
از موضعی بموضع دیگر میرفت و پی گم میکرد، گول زدن و فریب دادن و به اشتباه افکندن. مشتبه ساختن. بغلط انداختن. ایز گم کردن. اضلال. کنایه از کاری که کسی پی بمطلب و مقصد این کس نبرد. (برهان). کاری را پنهان کردن و پوشیدن:
پی گم کنان سی شب روان از چشم قرایان نهان
وز دیده در کوی مغان نزدیک خمار آمده.
خاقانی.
تب مرگ چون قصد مردم کند
علاج از شناسنده پی گم کند.
نظامی.
به خم درشد از خلق پی کرد گم
نشان جست از آواز این هفت خم.
نظامی.
رجوع به مثل ’پی به گربه گم میکنم’ در کتاب امثال و حکم دهخدا شود، نیافتن نشان پای کسی. گم کردن رد پای کسی. انتکاف. استنکاف. نکف. (منتهی الارب) ، به غلط افتادن:
ز تاراج آن سبزه پی کرد گم
سپنج ستوران پیکانه سم.
نظامی.
طوف حرم تو سازد انجم
در گشتن چرخ پی کند گم.
نظامی.
دل سپر بفکند چون درد ترا درمان نداشت
عقل پی گم کرد چون گوی ترا میدان نداشت.
مجیر بیلقانی.
در بهشت ار خوری جو و گندم
همچو آدم کنی پی خود گم.
اوحدی.
ذوق در غمهات پی گم کرده اند
آب حیوان را بظلمت برده اند
لغت نامه دهخدا
پی گم کردن
رد پای کسی را کم کردن
تصویری از پی گم کردن
تصویر پی گم کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پی پر کردن
تصویر پی پر کردن
قوی شدن پاهای کره اسب یا کره خر و کرۀ استر و توانا شدن برای بار بردن یا سواری دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایز گم کردن
تصویر ایز گم کردن
رد گم کردن، رد پا را از میان بردن، کسی را منحرف ساختن و به غلط انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ فُ نُ / نِ / نَ دَ)
در تداول عامه، پی گم کردن. اثر چیزی یا کاری را از بین بردن. ایز گم کردن. بمجاز، گمراه ساختن. توجه و نظر کسی را از چیزی اصلی منحرف گردانیدن و بسوی چیز دیگر کشانیدن
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
قوی شدن کرۀ خر و اسب و توانا شدن برای سواری
لغت نامه دهخدا
(هََ هََ بَ)
دست بسر کردن. از سر باز کردن
لغت نامه دهخدا
(هَُ مَ)
پیغام فرستادن. پیغام دادن:
سوی آن پرستار پیغام کرد
که با من گر آیی به یکجای گرد.
فردوسی.
که مرا عیسی چنین پیغام کرد
کز همه یاران و خویشان باش فرد.
مولوی.
- امثال:
هرکه را دیده گفته، هرکه را ندیده پیغام کرده.
عمود، پیغام کننده لشکر. (منتهی الارب). رجوع به پیغام دادن و پیغام فرستادن شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
پی گم کردن. اضلال. اغوا. رجوع به ایز شود
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
خوشحال کردن. شادمان ساختن. بی اندوه کردن:
بکوشید تا رنجها کم کنید
دل غمگنان شاد و بی غم کنید.
فردوسی.
بیا تا که دل شاد و خرم کنیم
روان را بنخجیر بی غم کنیم.
فردوسی، بدون اساس. (ناظم الاطباء) ، ناصحیح و نادرست. (ناظم الاطباء). برخلاف رسم. و رجوع به قاعده شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
پیام فرستادن. پیام دادن. پیغام دادن:
نزد آن شاه زمین کردش پیام
داروئی فرمای زامهران بنام.
رودکی.
چرا چو سوی تو نامه و پیام نفرستد
ترا بهر کس نامه و پیام باید کرد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از پی پر کردن
تصویر پی پر کردن
قوی شدن (کره خر و اسب توانا شدن مرکوب برای سواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی سر کردن
تصویر پی سر کردن
دست بسرکردن کسی را از سرباز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیروی کردن تبعیت نمودن: و نکردیم ما آن قبله که تو بودی بر آن مگر ما بدانیم که پی گر میکند رسول را از آنکه بر گردد بر پی خود. دادند و اگر بیاری به آنان که ایشان را کتاب بهر دلیلی پی گرمی نکنند قبله تو را و نه تو پیروی کنی قبله ایشانرا
فرهنگ لغت هوشیار
پیغام فرستادن پیام دادن: که مرا عیسی چنین پیغام کرد کز همه یاران و خویشان باش فرد. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایز گم کردن
تصویر ایز گم کردن
جا پا گم کردن سر در گم کردن از خود نشانه نگذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رد گم کردن
تصویر رد گم کردن
گمراه ساختن، منحرف گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پیام فرستادن پیغام دادن: چرا چو سوی تو نامه و پیام نفرستد ترا بهرکس نامه وپیام بایدکرد. (ناصرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
در کاری عقب کشیدن، خود را پنهان کردن، رد گم کردن
فرهنگ گویش مازندرانی