ایز گم کردن. رد اثر. پوشیدن اثر پای: چرا مرکبم را نیفتاد سم چرا پی نکردم درین راه گم. نظامی. گم کرد پی از میان ایشان میرفت چو ابر دل پریشان. نظامی. صلح پی گم کند چنانکه ازو نتوان یافت در جهان آثار. عمادی شهریاری. از موضعی بموضع دیگر میرفت و پی گم میکرد، گول زدن و فریب دادن و به اشتباه افکندن. مشتبه ساختن. بغلط انداختن. ایز گم کردن. اضلال. کنایه از کاری که کسی پی بمطلب و مقصد این کس نبرد. (برهان). کاری را پنهان کردن و پوشیدن: پی گم کنان سی شب روان از چشم قرایان نهان وز دیده در کوی مغان نزدیک خمار آمده. خاقانی. تب مرگ چون قصد مردم کند علاج از شناسنده پی گم کند. نظامی. به خم درشد از خلق پی کرد گم نشان جست از آواز این هفت خم. نظامی. رجوع به مثل ’پی به گربه گم میکنم’ در کتاب امثال و حکم دهخدا شود، نیافتن نشان پای کسی. گم کردن رد پای کسی. انتکاف. استنکاف. نکف. (منتهی الارب) ، به غلط افتادن: ز تاراج آن سبزه پی کرد گم سپنج ستوران پیکانه سم. نظامی. طوف حرم تو سازد انجم در گشتن چرخ پی کند گم. نظامی. دل سپر بفکند چون درد ترا درمان نداشت عقل پی گم کرد چون گوی ترا میدان نداشت. مجیر بیلقانی. در بهشت ار خوری جو و گندم همچو آدم کنی پی خود گم. اوحدی. ذوق در غمهات پی گم کرده اند آب حیوان را بظلمت برده اند
ایز گم کردن. رد اثر. پوشیدن اثر پای: چرا مرکبم را نیفتاد سم چرا پی نکردم درین راه گم. نظامی. گم کرد پی از میان ایشان میرفت چو ابر دل پریشان. نظامی. صلح پی گم کند چنانکه ازو نتوان یافت در جهان آثار. عمادی شهریاری. از موضعی بموضع دیگر میرفت و پی گم میکرد، گول زدن و فریب دادن و به اشتباه افکندن. مشتبه ساختن. بغلط انداختن. ایز گم کردن. اضلال. کنایه از کاری که کسی پی بمطلب و مقصد این کس نبرد. (برهان). کاری را پنهان کردن و پوشیدن: پی گم کنان سی شب روان از چشم قرایان نهان وز دیده در کوی مغان نزدیک خمار آمده. خاقانی. تب مرگ چون قصد مردم کند علاج از شناسنده پی گم کند. نظامی. به خم درشد از خلق پی کرد گم نشان جست از آواز این هفت خم. نظامی. رجوع به مثل ’پی به گربه گم میکنم’ در کتاب امثال و حکم دهخدا شود، نیافتن نشان پای کسی. گم کردن رد پای کسی. انتکاف. استنکاف. نکف. (منتهی الارب) ، به غلط افتادن: ز تاراج آن سبزه پی کرد گم سپنج ستوران پیکانه سم. نظامی. طوف حرم تو سازد انجم در گشتن چرخ پی کند گم. نظامی. دل سپر بفکند چون درد ترا درمان نداشت عقل پی گم کرد چون گوی ترا میدان نداشت. مجیر بیلقانی. در بهشت ار خوری جو و گندم همچو آدم کنی پی خود گم. اوحدی. ذوق در غمهات پی گم کرده اند آب حیوان را بظلمت برده اند
در تداول عامه، پی گم کردن. اثر چیزی یا کاری را از بین بردن. ایز گم کردن. بمجاز، گمراه ساختن. توجه و نظر کسی را از چیزی اصلی منحرف گردانیدن و بسوی چیز دیگر کشانیدن
در تداول عامه، پی گم کردن. اثر چیزی یا کاری را از بین بردن. ایز گم کردن. بمجاز، گمراه ساختن. توجه و نظر کسی را از چیزی اصلی منحرف گردانیدن و بسوی چیز دیگر کشانیدن
پیغام فرستادن. پیغام دادن: سوی آن پرستار پیغام کرد که با من گر آیی به یکجای گرد. فردوسی. که مرا عیسی چنین پیغام کرد کز همه یاران و خویشان باش فرد. مولوی. - امثال: هرکه را دیده گفته، هرکه را ندیده پیغام کرده. عمود، پیغام کننده لشکر. (منتهی الارب). رجوع به پیغام دادن و پیغام فرستادن شود
پیغام فرستادن. پیغام دادن: سوی آن پرستار پیغام کرد که با من گر آیی به یکجای گرد. فردوسی. که مرا عیسی چنین پیغام کرد کز همه یاران و خویشان باش فرد. مولوی. - امثال: هرکه را دیده گفته، هرکه را ندیده پیغام کرده. عمود، پیغام کننده لشکر. (منتهی الارب). رجوع به پیغام دادن و پیغام فرستادن شود
خوشحال کردن. شادمان ساختن. بی اندوه کردن: بکوشید تا رنجها کم کنید دل غمگنان شاد و بی غم کنید. فردوسی. بیا تا که دل شاد و خرم کنیم روان را بنخجیر بی غم کنیم. فردوسی، بدون اساس. (ناظم الاطباء) ، ناصحیح و نادرست. (ناظم الاطباء). برخلاف رسم. و رجوع به قاعده شود
خوشحال کردن. شادمان ساختن. بی اندوه کردن: بکوشید تا رنجها کم کنید دل غمگنان شاد و بی غم کنید. فردوسی. بیا تا که دل شاد و خرم کنیم روان را بنخجیر بی غم کنیم. فردوسی، بدون اساس. (ناظم الاطباء) ، ناصحیح و نادرست. (ناظم الاطباء). برخلاف رسم. و رجوع به قاعده شود
پیام فرستادن. پیام دادن. پیغام دادن: نزد آن شاه زمین کردش پیام داروئی فرمای زامهران بنام. رودکی. چرا چو سوی تو نامه و پیام نفرستد ترا بهر کس نامه و پیام باید کرد. ناصرخسرو
پیام فرستادن. پیام دادن. پیغام دادن: نزد آن شاه زمین کردش پیام داروئی فرمای زامهران بنام. رودکی. چرا چو سوی تو نامه و پیام نفرستد ترا بهر کس نامه و پیام باید کرد. ناصرخسرو
پیروی کردن تبعیت نمودن: و نکردیم ما آن قبله که تو بودی بر آن مگر ما بدانیم که پی گر میکند رسول را از آنکه بر گردد بر پی خود. دادند و اگر بیاری به آنان که ایشان را کتاب بهر دلیلی پی گرمی نکنند قبله تو را و نه تو پیروی کنی قبله ایشانرا
پیروی کردن تبعیت نمودن: و نکردیم ما آن قبله که تو بودی بر آن مگر ما بدانیم که پی گر میکند رسول را از آنکه بر گردد بر پی خود. دادند و اگر بیاری به آنان که ایشان را کتاب بهر دلیلی پی گرمی نکنند قبله تو را و نه تو پیروی کنی قبله ایشانرا